یادداشت هجدهم

ساخت وبلاگ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 18:59

اینجوری که هواشناسی پیش بینی کرده بالاخره قراره بارون و برف به سمت ما هم بیاد.امروز هم از صبح هوا ابریه و من عاشق روزای ابریم.دخترکم میگه مثه تو اون قصه که بچه هه برای ابر قصه سوزناک میخونه و ابره گریه اش میگیره و بارون میباره بیا ما هم بریم برای ابرا قصه های سوزناک بخونیم! خوب بین سرو صدا و هیاهوی دخترا و صدای تلوزیون که طبق معمول رو پویاست و چندتا صدای دیگه من برای خودم چندتا اهنگ انرژی مثبت گذاشتم و همزمان کارهامو انجام میدم تو آشپزخونه.امروز هوس آش کردم و تصمیم دارم تا ظهر آش بپزم. بیرون انقد هوا خوبه که دوست دارم اگه وقت بشه بریم رو حیاط و بدویم و بازی کنیم و نفس بکشیم.البته فک کنم امروز کمی سردتر باشه هوا.دیشب کلی باد اومد نصفه شب و من تنها بودم و چندبار از خواب بیدار شدم.امشب آخرین شیفت شبه خداروشکر.هم من راحت میشم هم میم.تو شیفت شب خیلی سخت میگذره بهش. این چند وقت که غر زدن من کمتر شده روابط خیلی بهتر شده.میدونستم که مردا تحمل خانومای غرغرو براشون سخته.ولی نه تا این حد.البته من زیاد غرغرو نبودم فقط یکم زیادی پیله میکردم.میم هم البته از اون آدمای خونسرده که هی کار پشت گوش میندازن.الان اینجوری خودم خیلی آرومترم و دیگه حرص الکی نمیخورم. دوست دارم همیشه اینجوری باشم.ولی گاهی نمیشه.دلم نمیخواد دیگه حال بدم برگرده.دیروز یهویی دست دخملا رو گرفتم و نشستم رو تخت و نشوندمشون رو پاهام یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 114 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

صبح خیلی سخت و تلخ امروزم تبدیل شد به یه عصر دلنشین.به لطف خدا والبته خواست خودم.گرچه...هوووف.بی خیال. صبح به خاطر یه اتفاق به حدی غمگین بودم که آرزوی نبودن و نیستی کردم...البته فقط همون موقع...گریه هامو کردم و بعد بلند شدم.رفتیم مسجد محل و اون چیزی که به دلم افتاده بود رو برای آرامش خودم خوندم و برگشتم. عصر هم در نبود بچه ها پیاده روی روزانه از نیم ساعت هروز، تبدیل شد به یک ساعت و نیم و من تو این مدت فقط راه رفتم و راه رفتم.در حالی که هندزفری تو گوشم بود و آهنگای ملایم مورد علاقه ام رو گوش میدادم.همون""ز غوغای جهان فارغ"" . انگار تو همون یک ساعت و نیم تمام انرژی منفی صبح ازم دور شد.بعد دوش گرفتم و برای خودم عصرونه حاضر کردم و الان تنهام تو سکوت و ارامش؛ تا زمانی که میم و دخترا برگردن خونه. +خوشحالم که هنوز دلخوشی هایی هستن که من رو تو بدترین لحظات برمیگردونن به زندگی. +خوشحالم که گرچه ناامید میشم ولی ناامیدی برام آخر راه نیست. + رابطه مون مثه کلاف سر در گم شده.باید بگردم و سرش رو پیدا کنم. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 59 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

دیروز بعدظهر از خونه زدیم بیرون، پیاده و خوش خوشان رفتیم خونه یه فامیل، دیدن نی نی کوچولوی تازه به دنیا اومدشون.بعد از اون جا باز پیاده رفتیم پارک کنار خونه مامان و مامانم هم اومدن و پیش بچه ها موندن و من رفتم پیاده روی اطراف پارک.یک ساعتی طول کشید و تو این مدت بچه ها حسابی بازی کردن.بعد رفتیم مسجد همونجا و بعد خرید کردیم و برگشتیم خونه مامان. اونجا درست کردن شام و سالاد رو بعهده گرفتم و دوساعتی پای گاز بودم و بعد هم میم اومد و شام خوردیم و اومدیم خونه.اینجا هم کارای قبل از خواب خودمون و بچه ها و اصلا فرصتی نشد که بشینم و استراحتی بکنم.آخ آخ وقتی خوابیدم و سرم رو گذاشتم رو بالشت فهمیدم چه اتفاقی افتاده.تمام بدنم و کمرم درد گرفته بود.البته خداروشکر با خوابیدن و استراحت تا صبح خوب شد. میخوام اینو بگم چون انرژی داشتم و گرم بودم که اصلا متوجه درد یا خستگی نشدم.میشه کارهای کلیشه ای و تکراری هرروز رو هم با انرژی مثبت ببینیم و انجام بدیم.همراه با کمی خلاقیت.امروز هم روز شلوغی بود و راضی بودم از خودم.عصری بازم هندزفری به گوش در حالی که هوا ابری بود و باد نسبتا شدیدی می اومد با لذت تو حیاطی که صبح با هم تمیزش کرده بودیم پیاده روی کردم. نکته اول؛ چند روزی هست که علاوه بر اهنگای قبلی موسیقی سنتی هم گوش میدم.بنظرم حسن موسیقی سنتی داشتن شعر خوب و مفاهیم عمیق و صدای خوب وگرمیه که اغلب خوانندگان یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 89 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

1_امروز برای چندمین بار به این فک کردم در اینجا رو تخته کنم و برم بهتره.نمیدونم چرا.شاید چون از این فضا انرژی منفی میگیرم.شایدم یه حس زودگذر باشه. 2_دیشب وقتی برگشتیم خونه بزرگه بهانه گیری هاش شروع شد.اینجور مواقع میدونم خوابش میاد و از شدت خستگی داره این کارا رو میکنه.مثه ابر بهار اشک میریخت.میم هم نبود.وقتی دیدم تلاشم بی فایده است گذاشتم گریه کنه تا خواب بره.دلم ریش شد از گریه اش. 3_دیروز حدود یک ساعتی که تو پارک پیاده روی کردم؛ اون حس ترس همیشگی هم باهام بود.اولش بیشتر بود و بعد کمتر شد.هوا سرد بود و باد می اومد. 4_امروز عصر باید برم اونجایی که تو پست قبل گفتم.با اینکه برام نا خوشاینده.امیدوارم همه چیز به خوبی بگذره.حتی الان که بهش فک میکنم حس بدی بهم دست میده. 5_کوچیکه تازه داره موهاش بلند و دخترونه میشه.رشد موهاش زیاد نیست کلا.قیافه جدیدشو دوست دارم.دارم فک میکنم موهاش بلند بشه چه شکلی میشه.اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که صبح ها باید با جفتشون سروکله بزنم برای مو شونه کردن! 6_بزرگه دیروز اولین دندونش افتاد.بعد یکماه لق بودن.حالا دیگه خنده هاش شیرین تر شده خیلی.خودشم خوشحاله از این اتفاق. 7_نمیدونم چرا با همه اتفاقات خوب و بد این روزها همه چیز برای من دلگیره.ته دلم انگار یه غمی هست.درست حالا که دارم برای خودم یه قدمی برمیدارم و استارت یه کار مهم در مورد خودم رو شروع کردم. 8 یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 100 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

@ میم رفت سرکار و من موندم و دخترا.الان دقیقا وسط صحنه جنگم.عزیزان دل دارن با هم میجنگن و سلاحشون هم حلقه های توئه لیبویی و خونه سازی و کتاب قصه و هرچی که دم دستشون بیاد.منم این وسط هرزگاهی یه تیری ترکشی میخورم. @ امروز بازم از اون روزا بود.صبح با حال بد یه یادداشتی نوشتم که پست کنم و لحظه اخر دستم خورد رو ضربدر و پاک شد! الان میگم بهتر که پاک شد.گذشت زمان خیلی آدم رو آروم تر میکنه. @ اون موضوع بند 4 پست قبلی با اینکه کلی بهم استرس وارد کرد و دردسر کشیدم بازم نتیجه نداشت و بی فایده بود.این موضوع یه جورایی به سلامتی و رژیمم هم مربوط میشه.حالا باید یه تصمیم دیگه بگیرم.فردا تکلیف مشخص میشه.البته برنامه پیاده روی و کالری شماری همچنان برقراره و خوب پیش رفته تا حالا. @ جنگ تبدیل به صلح شد.چه جوری؟ طرفین ماجرا به خواب ناز فرو رفتن.به همین سادگی و به همین خوشمزگی^ _^ @ ای جانم، مدیری اومده تو یه برنامه زنده.ما خانوادگی از طرفداران پروپاقرص ایشون هستیم:-) @ دو سه روزه اتفاقی یه کانال ثیاثی خفن پیدا کردم و بی سروصدا میخونمش.من نه اینوری ام نه اونوری.ولی دوست دارم بدونم طرز فکرشون چیه.البته یه کانال هم دارم که خفن اونوریه. بعضی وقتا آدم حالش بد میشه از اینهمه دروغ و تزویر و ریا.واقعا راست میگن ثیاثت پدر و مادر نداره... یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 18 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

اینکه صبح از خواب بیدار شی و چشمات رو باز کنی و ببینی که سالمی و نفس میکشی و دغدغه به دست آوردن سلامتیت رو نداشته باشی خودش عین خوشبختیه.باور کنید.من الان و امروز این موضوع رو خوب میفهمم.تمام فکرها و مشغولیت های ذهنی قبلی با پیش اومدن این موضوع به فراموشی سپرده شد... همش میگم یعنی دیروز و این اتفاقاتی که برام افتاد واقعیت داشت؟ کاشکی یه خواب باشه و صبح که چشمام رو باز میکنم همه چیز برگشته باشه سرجاش!  میشه هرکسی که اینجا رو میخونه و از اینجا رد میشه برای من دعا کنه؟ میشه دعا کنید همه چیز ختم به خیر بشه؟  یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 105 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

ساعت نزدیک سه بامداد هستش.نزدیک پنج ساعت دیگه نوبت عمل به شیوه لاپاراسکوپی دارم.چیزی که از همون اول ازش میترسیدم همون شد.اصلا هفته پیش یک لحظه هم به ذهنم خطور نمی کرد که هفته بعد تو این وضعیت باشم.انشاالله اگه عمری باقی باشه تو اولین فرصت میام و تعریف میکنم که چی شد.ممنون که به یادم هستید و دعام میکنید. پ.ن۱:فکر جدایی و دوری از دخترا دیوونه ام میکنه.امیدوارم زیاد اذیت نشن و اذیت نکنن. پ.ن۲:برای اولین بار هستش که بیهوشی کامل میشم.امشب یه لحظه به ذهنم رسید که اگه خدای نکرده اتفاقی بیفته و برگشتی نباشه چقد دستم خالیه و اوضام خراب.راستش یه لحظه بدجوری ترس بدم داشت. پ.ن۳:دو روز پیش میم سوپرایزانه برام یه گوشی قشنگ و خوب خرید.دیگه راحت شدم از دست اون گوشی قبلی که شده بود جگر لیلی.این اولین پستم با گوشی جدید هستش. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 81 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19